Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ دل نوشته ها Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
داستان ها و مطالب عاشقانه
|
||
تو از دردی که افتادست بر جانم چه میدانی؟ دلم تنها تورا دارد ولی با او نمی مانی تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟ نظرات شما عزیزان: s
![]() ساعت19:44---2 دی 1389
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت ازآن توست به یغما چه حاجت است جان جهان نماست ضمیر منیر دوست اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است ![]()
آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
||
![]() |