Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ دل نوشته ها Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ
داستان ها و مطالب عاشقانه
|
||
سه شنبه 19 بهمن 1398برچسب:, :: 22:2 :: نويسنده : روشن
نظر یادتون نره دوستان
همه ی دوستان مطالب قشنگی که احساس می کنن جاش اینجا خالیه برای ما بفرستن میتونید نظر بدید میتونید عضو بشید هر چه می خواهد دل تنگت بگو سه شنبه 24 دی 1389برچسب:, :: 18:59 :: نويسنده : روشن
یاد بگذشت به دل ماند و دریغ
ازکسی که دوستش داری ساده دست نکش !
شاید دیگه هیچکس رومثل اون دوست نداشته باشی
وازکسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن
چون شاید
هیچوقت
هیچکس
تو رو به اندازه اون دوست نداشته باشه !
گاهي آرزو مي کنم... کاش هرگز نمي ديدمت تا امروز غم نديدنت رابخورم!!! دوستت دارم... 10 دی 1389برچسب:, :: 13:32 :: نويسنده : روشن
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست 20 آذر 1389برچسب:, :: 14:9 :: نويسنده : روشن
تو از دردی که افتادست بر جانم چه میدانی؟ دلم تنها تورا دارد ولی با او نمی مانی تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟ بیستون کندن فرهاد نه کا ری استشگفت شور شیرین به سر هر که فتد کوه کن است رنگین کمان ... ای کاش گل بودی و من از باغ می چیدمت یا که طلوعی بودی و از پنجره می دیدمت ای کاش چشمانت ضریحی داشت چون رنگین کمان هر وقت باران می گرفت از دور می بوسیدمت
پرانه وش در جست و جوی نور بودیم می شد سری کج کرد نانی دست و پا کرد
با برف نشان خانه ات را گفتم شاعر شدم و ترانه ات را گفتم روزی که خدا فرشته میخواست به او من زیر لبی نشانه ات را گفتم * رویای مرا دو چشمه ی ابی کن شبهای مرا اسیر بی خوابی کی از کلبه ی من برو تو ماهی بانو شبهای جهان را همه مهتابی کن * زمستان نگاهت خیس برف است وراز چشم های تو شگرف است عزیزم بی خودی جدی نگیری نمیدانی که شاعر مرد حرف است؟؟
برخیز و بیا ترانه در جانم ریز دل، تازه کن و جوانه در جانم ریز شادابی ِ شاخه های شبنم زده را چون باور ِ عاشقانه در جانم ریز
-------
با آینه ات گفت و شنودم زیباست پنهان نتوان کرد درودم زیباست آن دم که سراینده ی شفاف ِ توام در سینه، سرود ِ لنگرودم زیباست
باران، باران، دوباره باران آمد مهمان ِ زلال ِ شاخساران آمد آمد که امید ِ کشته را سبز کند یاران! باران، به کشتزاران آمد
گندم گندم، بتاب بر خرمن ِ من ای شادتر از نسیم ِ پیراهن ِ من آن واژه ی ناسروده ی بی تابم بنویس مرا کاغذ ِ شعرت، تن من
اينک که تو با منی و من با گلسرخ همواره در آتش است با ما گلسرخ درشعرِ معطرش رها بايدگشت شادا من و شادا تو و شادا گلسرخ
من آمده ام که شعر ِ فردا باشم معنای معطر ِ غزل ها باشم بر گستره عاطفه ها خیمه زنم هر جا که دلی تپید آنجا باشم
بگشا! بگشا! دریچه ها را بگشا! بر خاطره ها دریچه ها را بگشا! با تو دل ِ من، هوای دیگر دارد شادی ِ مرا دریچه ها را بگشا!
در صبح ِ شکوفه، در بَرَت می خواهم شبنم زده و تازه ترت می خواهم آندم که به ساحل ِ تو نزدیکترم دریا – دریا، بیشترت می خواهم
با من بنشین و باز زیبایم کن زیبایی ِ عاشقان ِ فردایم کن آن دانه ی افشانده در خاک ِ توام گندم شده ام، بیا تماشایم کن
من آمدهام ز عشقها بنويسم از زمزمة دل ِ شما بنويسم خوشتر زصدای عشق، آوايی نيست من آمدهام ازين صدا بنويسم
سخت است زمانه، سخت، شعری بنویس! از خنده ِ خوب ِ بخت، شعری بنویس! شاعر! تپش بنفشه ها را بنگار! از سبزترین درخت، شعری بنویس!
سودازده ام، دوباره بشناس مرا سرشار کن از ترانه ی یاس مرا هیهات، چه دور ماندم از شور حیات بازآ و بِبَر به سمت ِ گیلاس مرا
سُرخي ِ شفق، زبانه از من دارد اين باغِ ِ جوان، جوانه از من دارد آن دل كه چكامه ی بهاران با اوست شيدايي ِ بيكرانه از من دارد
گفتی كه:«بمان بهارگل می كارد...باران گلاب برسرت می بارد» آنجاكه كسی دوست ندارد مارا...باشیم ونباشیم چه فرقی دارد؟ ريحانه
صفحه قبل 1 صفحه بعد آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|